داستان هلن و محمد

  سلام .راستش من دوست نداشتم در باره زندگیم چیزی بنویسم ولی با دیدین این وبلاگ نظرم

 

عوض شد ....

 

منم سرنوشت خودمو می نویسم امیدم اینه که با نظر هاتون راهنماییم کنید در ضمن از آقا آرمین

 

ممنون بابت این وبلاگ... داستان زندگی من از این جا شروع می شه که من سال اول دانشگاه

 

بودم ترم 2 و با همون حال و هوای مدرسه وارد دانشگاه شدم من دختر خیلی خیلی مغروری

 

بودم یه جوری که احساس می کردم هنوز اون پسری که بخواد وارد زندگی من شه هنوز به دنیا

 

نیومده .....

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

تعداد صفحات : 3
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد